جدیدا به کسانی که شلوار ساپورت می پوشند و با پای تا بالا لخت (درست خواندید) به جامعه وارد می شوند، لشکر ساپورت پوشان می گویند. چون اینها تبدیل به پیاده نظام جنگ نرم دشمن علیه ما شده اند. بقول آن متفکر جنگ نرم صهیونیست، امروز دیگر لازم نیست روی سر ایرانی ها بمب بریزیم. بلکه دامن کوتاه و لباس های تنگ برای آنها کافی است.
هر جوان مردی خصوصا اگر مجرد باشد وقتی نگاهش به پای یکی از لشکریان ساپورت پوش می افتد، ناخودآگاه به حدی از نظر ذهنی تحریک می شود که در ذهن خود با آن زن زنای ذهنی انجام می دهد! (رک به سخنان دکتر عباسی در این مورد) و این شدیدترین حالت تحریک جنسی یک جوان در جامعه است.
حالا ببینید این پوشش مستهجن چه بلایی بر سر ذهن و فکر و بدن افراد می آورند. چه امنیتی را از همه کس سلب می کند. چه تیرهای سمی ای به سمت مردم بیچاره پرتاب می کند.
روحانی: - «با اجرای توافق ژنو در چند روز دیگر، تحریم ها از پتروشیمی، کشتی رانی، بیمه و صنعت خودرو برداشته می شود» منبع
یک سوال خیلی مهم: آخر مگر شما تحریم کردی که به مردم قول می دهی تحریم ها برداشته خواهد شد و شما در رفاه خواهید بود؟!! شما که تحریم نکردی. برداشته شدن تحریم ها که دست شما نیست. شما فقط یک توافقنامه امضا کردی. حالا کی و چه کسی به توافقنامه عمل کرده است؟ آیا شما داری از طرف آمریکا و انگلیس و سایر کشورهای غربی و تحریم کننده به مردم قول می دهی؟ بعدش مردم هم هورا می کشند و برایت سوت و کف می زنند؟!
اگر رئیس جمهوری می گوید من برای مردم فلان ساختمان می سازم، ورزشگاه می سازم و ...، اینها در اختیارات عقلی و قانونی رئیس جمهوری است. پولش را تامین می کند و پیمانکار می سازد. اما عقل کدام عاقلی قبول می کند که شخصی از طرف غیرقابل اعتمادترین انسانهای روی زمین به مردم ایران قول دهد؟ آیا این قول و وعده، وعده دروغ و توخالی نیست؟
چه کسی حاضر است از طرف گرگ، قرارداد صلح با مردم امضا کند؟
نمی دانم دقت کرده اید یا نه. چرا دولت سعی دارد به جای یارانه نقدی سبد کالایی به مردم دهد؟ این کار بر اساس یک اصل در اقتصاد پوسیده لیبرال است که از اساس و بنیان بر اساس توهین به انسان و انسانیت و ارزش های انسانی بنا گداشته شده است و آن اصل این است:
هرگاه عرضه کم باشد و تقاضا زیاد، قیمت ها بالا می رود و هر گاه عرضه زیاد باشد و تقاضا، کم، قیمت پایین می آید.
از این اصل نتیجه گرفته اند:
تزریق نقدینگی به بازار، چون تقاضا را بالا می برد، قیمت ها را هم بالا می برد!
پس....
نباید پول دست مردم باشد. بلکه اگر کالا بدهیم، دیگر تورم ایجاد نخواهد کرد!!!
غلط بودن این اصول، که بر پایه پیش فرض های ضدانسانی و در واقع حیوانی استوار می باشد را خدمتتان توضیح می دهیم: آن پیش فرض های غلط و حرف های مفت غربی از این قرار است:
1- مردم همه اسرافکارند لذا کم شعورند!:وقتی می گوید هر وقت مردم پول دستشان می آید، سریع به سراغ خرید چیزهایی می روند که شاید به آنها نیاز هم نداشته باشند. فقط می خرند و بازارها را پر می کنند، جیب خود را خالی می کنند و فقط کالاهای ضرور و غیرضرور می خرند. یعنی مردم هیچ اعتقادی به مقوله اسراف و اینکه حرام است، ندارند. مردم مثل (عذر می خواهم) گوسفندانی هستند که نمی دانند چقدر شکمشان جا دارد. تا جایی علف ببینند، فقط می خورند!! اصلا هم برایشان مهم نیست که نیاز دارند یا ندارند. ملت اصلا شعور ندارند که باید سرمایه گذاری کنند، اسراف بیخود نکنند، پولشان را نباید به مخارج غیرضروری برسانند. میانه روی و اقتصاد در زندگی ندارند. هیچ گونه فکر و عقل و تدبیر در چگونگی مصرف پولشان ندارند!!!
فلذا........
تقاضا زیاد می شود. ملت هی کالا خرید می کنند. تزریق نقدینگی (یعنی اگر پول دست مردم باشد)، تقاضا را بالا می برد!!!
چرت و پرت بودن این اصل کاملا واضح شد. چه کسی گفته مردم بدون درایت و عقل، خرج می کنند. تو مگر کی هستی که مردم را کم عقل فرض کرده ای؟! تو شاید خودت شعور و عقل نداری که به مردم این توهین را می کنی. مردم می فهمند دارند چه کار می کنند. مردم در مورد زندگی خود تصمیم می گیرند که چگونه اموال خود را هزینه کنند.
البته رسانه ها و ابزارهای ورودی فکر جامعه هم باید فرهنگ سازی کند و مردم را از اسراف و بی تدبیری در خرج هزینه ها باز دارد. دقیقا اگر رسانه مردم را اسرافکار فرض کند، همین اتفاق هم می افتد. دیگر تفکر درست را نمی گوید و تبلیغ نمی کند. لذا ممکن است مردم تحت تاثیر افکار انسانهای اسرافکار، به صورت متهورانه دست به خرید بزنند. اما به طور کلی، اگر حرفی منطقی به مردم گفته شود، می پذیرند. که گفته که مردم همه اسرافکار و دنیاپرست هستند؟! غلط کرده هر کس گفته.
2- همه فروشنده ها و صاحبان تولید خیانت کارند! : این که وقتی تقاضا زیاد شد قیمت ها بالا می رود هم یک حرف مفت است. چرا که بر اساس این پیشفرض استوار است که همه فروشنده ها و تولیدکنندگان، به محض اینکه ببینند مردم به چیزهایی نیاز دارند و به سمت آن اقبال دارند، به صورت خائنانه و سارقانه ای، قیمت ها را چند برابر می کنند که پول بیشتری گیرشان بیاید. همه یک مشت طماع و دنیا پرست و خائن و دزد و کلک بازند و هیچ انسانیت و انصافی در وجود اینها نیست. فقط به فکر پولند ولو به قیمت تلف شدن و بدبخت شدن مردم. حاضرند جنسشان را به فرد گرسنه به قیمت خون بفروشند. هیچ اهل رحم و مروت و شرافت نیستند. پول و ثروت برای آنها از جان و مال و ناموس مردم بیشتر ارزش دارد... و هزار تهمت دیگر که به بخش تولید و توزیع زده می شود.
مگر تو که این حرف مفت را می زنی کی هستی؟! تو به چه حقی، به چه جرئتی این اصل اقتصادی را مطرح کردی که این گونه به انسانیت مردم توهین کنی؟ تو اگر خودت فرد دزد و خیانت کاری هستی، تو اگر یک بی شرف هستی که پول برایت از همه چیز مهم تر است، چرا این همه دست اندرکاران بخش تولید را به یک چنین حرف سخیفی متهم می کنی؟
همه این توهین ها به مردم شد، تا ما این اصل بی اساس را قبول کنیم که اگر نقدینگی به جامعه تزریق شود تورم ایجاد می شود. پس باید کالا به مردم بدهیم که تورم ایجاد نشود. مردم هم بلد نیستند پولشان را خرج کنند و توهین های زیاد دیگر....
اما نفهمیدیم که این توزیع کالا در بین مردم، آن هم کالای تحمیلی هر چه آنها گفتند، چه ضررهایی برای جامعه دارد. هنوز هیچ نشده بنگاه های متقلب ثبت نام سبد کالایی باز شده اند. (حال آنکه اگر یارانه نقدی بود، هیچ کس نمی توانست چنین غلط هایی کند). چه بازارسیاهی راه خواهد افتاد!!!! چه اتلاف کالا و خرابی و شکستگی و ریزش های زیادی این توزیع گسترده کالا خواهد داشت!!! چه اسرافی از اموال بیت المال خواهد شد!!! چه دزدی های بزرگی در سطح کلان و توسط برخی افراد اندک دزد، خواهد شد!!! چه بسیار بدبخت هایی که کالا گیرشان نخواهد آمد در حالی که به آن محتاج بودند!! چقدر مردم این کالاها را به علت عدم مصرف و خرابی دور خواهند ریخت.... و معضلات بسیار دیگری که حالا خود مردم از نزدیک آنها را خواهند دید.
واقعا......
سه 3 تا سانترفیوژ شد 18000 (هجده هزار) سانترفیوژ، بی انصاف ها یک تشکر خشک و خالی هم نکردند.
حالا .....
توافق شده که هرگز از این بیشتر نشه، ایران حق نداره بیشتر کنه؛ همه دارند سوت و کف می زنند و هی از خود و توافق نامه شان تعریف می کنند!
آیا یک با انصاف در جمع اینها نیست؟!!!
عرضه کار ندارید لااقل انصاف داشته باشید! یک کمی هم به کارهاتون فکر کنید.
مستر همفر جاسوس انگلیسی می نویسد:
" زنان آنان دارای حجاب محکم هستند که نفوذ فساد در میانشان ممکن نیست."
" به هر وسیله ای که شده باید زن مسلمان را از حجاب اسلام خارج کرد و بی حجابی را در بین مسلمانان رایج نمود و ابتدا برای گول زدن آنها برای این که حجاب را کنار بگذارند،باید به آنها تفهیم کرد که حجاب به صورت چادر و یا عبا مر بوط به اسلام نیست."
توضیح زیادی نمی دهم. کسانی که در ماجرای اختلاس گر بزرگ، آریا، 3 هزار میلیارد تومان را توی سر دولت می کوبیدند و می گفتند در دولت شما اختلاس شده و این دولت فاسد است، (که در واقع برخی افراد مثل رئیس بانک مرکزی و بانک ملی که به خارج فرار کرد، در این اختلاس ربط داشتند و به بدنه اصلی دولت ربط مستقیم نداشت، تازه مسئول پیگیری این قصه هم سازمان قضا بود نه دولت!)؛ این افراد با این تفکر، امروز کاملا ساکت هستند. چرا؟ چون می ترسند طرفداری هایشان از دولت زیر سوال رود. چون بابک زنجانی، با مسئولین دولتی و مجمع تشخیصی! عکس دارد. چون فیلمش در مجلس لو رفته است. و چندین چونِ دیگر...
عقل آدم حسابی به او می گوید اگر کسی آن دولت را متهم می کرد، باید این دولت را نیز متهم کند. اگر راست می گویند و صادقند و انصاف دارند. اما افرادی که فقط فحش می دهند، از این واژه های مقدس بویی نبرده اند. و فقط به آنها تظاهر می کنند.
بابک زنجانی، 25 هزار میلیارد تومان سرمایه دارد، یعنی تک نفره، نزدیک 9 برابر آن اختلاسی که در آن دهها نفر سهم برده بردند. هر کدام به مقداری. اما هیچ انسانی پیدا نمی شود این سوال را با فریاد بر سر مسئولین بزند: آقای زنجانی این همه سرمایه را از کجا آورده است؟ آیا ممکن است کسی با درآمد مشروع و قانونی به چنین ثروتی برسد. معلوم است که جواب منفی است. پس قطعا و یقینا فسادی در کار بوده....این را با قاطعیت عرض می کنم.
این هم عکس ها:
خدایا، ما دو گوش دراز درآورده ایم؟، 40 سال جوان شده ایم؟ شیردهی داریم؟ دممان بالا و پایین می رود؟ پس این آقایان چه مرگشان شده؟!
سبد کالایی می دهید. خب بدهید. چرا به شعورمان توهین می کنید؟ ما گدا و فقیر و بدبخت هستیم؟
عقل کدام آدم عاقلی قبول می کند، نه اصلا عقل کدام بچه کودکستانی قبول می کند خانواده دو نفره با خانواده ده نفره، یک مقدار سبد کالایی دریافت کنند؟ هر دو 80 هزار تومان؟!!!! حماقت را به کجا رسانده اید آقایان؟
توزیع از طریق فروشگاه های زنجیره ای و میادین تره بار! در این سرمای زمستان؟ 15 میلیون نفر آدم بروند در صف بایستند؟ آنوقت با چه وسیله ای این سبد را به خانه ببرند؟ مگر مردم کار و زندگی ندارند که همه زندگیشان را تعطیل کنند و بروند در صف کالا بایستند؟ آن روستایی فقیر، در روستایشان فروشگاه شهروند وجود دارد؟! آن که خود مرغ و تخم مرغ تولید می کند. اما خانه اش ضد زلزله نیست. بیچاره! با توام. می فهمی یا خود را به .... زده ای؟!
آخه چه بگویم؛ کم شعور! کم عقل! کم است والا. چقدر باید ماشین در یک منطقه پارک کند؟ با چه زیرساخت حمل و نقلی این مقدار کالا می تواند جابجا شود؟! آخه کم شعور! چقدر باید بنزین و سوخت مصرف شود؟ چقدر باید بازارسیاه راه بیفتد؟
کم عقل کم شعور! آخر مگر همه مردم به مرغ و تخم مرغ و این چند قلمی که نام بردی نیاز دارند؟ مگر همه اینها را مصرف می کنند؟ مگر همه مردم پنیر می خورند؟ مگر مشکلات مردم کمبود این چند قلمی است که توی کم شعور نام بردی؟ مردم این همه زخم های دیگری در زندگیشان دارند. چرا این قدر ملت را .... فرض کرده اید؟
یارانه نقدی با یک دکمه و یک سامانه پرداخت به حساب همه واریز می شد و مردم با عقل خودشان طبق نیازشان خرید می کردند. مردم اکنون کم عقل شده اند که نمی دانند چطور پول یارانه را خرج کنند، شما باید برایشان تعیین کنی؟! (البته گفته اند هنوز جای یارانه نقدی را نمی گیرد، اما به تدریج که می گیرد.)
می گویند این طوری بازار داخل رونق می یابد. کم شعور کم عقل! مگر همین الان، مردم کم روغن و مرغ و تخم مرغ و ... می خریدند که می خواهید زورکی این همه تولید کنید. چقدر می خواهید به طبیعت فشار بیاورید که این مقدار را حتما همین طوری که شما می خواهید به شما بدهد؟
خدا یک عقل و شعور درست و حسابی به اینها بدهد؛ یک عقل و شعوری هم به مسئولین دولتی بدهد؛ باز یک عقل و شعوری هم به مسئولین طرح هدفمندی بدهد!!!!
این مطلب را از باب «و اما بنعمة ربک فحدث»، یعنی در مورد نعمت پروردگارت سخن بگو و صحبت کن و آن را بازگو کن، بیان می کنم.
دوست خیلی نزدیک خودم، ازدواج کرد اما کسیباورش نمی شد با این شرایط بتواند ازدواج کند. در سال 1390، دانشجوی ترم سوم کارشناسی ارشد بود. یعنی هنوز مشغول نوشتن پایان نامه نیز نشده بود. چندمدت بود که به فکر ازدواج بود و تلاش می کرد و این در و آن در می زد، اما هر چه سعی کرد، نتوانست مورد دلخواه خود را که بتواند با شرایط عجیب او سازگار باشد پیدا نمی کرد. این بود که هر چه می کرد به درب بسته می خورد. چرا گفتم عجیب؟ شما فرض کنید، یک دانشجوی شهرستانی (شهرستان جنوبی) که در تهران مشغول تحصیل است، شغلی که ندارد که بخواهد امرار معاش کند، سربازی هم که مشمول است و نرفته است. خانه ای هم از خود ندارد. ماشینی هم ندارد. خانواده پولداری هم ندارد که بتوانند او را کامل تامین کنند. سرمایه ای هم جمع نکرده یا در حساب بانکی اش ندارد که بتواند با پشتوانه آن زندگیش را بچرخاند. حرفه خاصی هم بلد نیست که بخواهد از طریق آن، سرمایه ای برای خود جمع کند! بعد بااین شرایط بسیار بد، او به دنبال موردی می گشت که بسیار کم توقع باشد! مهریه را بسیار پایین بگذارد! خانواده بسیار خوب و صمیمی ای باشند و آن دختر را نیز کاملا حمایت کنند، یعنی تقریبا آن خانواده این پسر را به فرزندی قبول کنند!! آخر کدام خانواده پیدا می شد که به چنین فرد آس و پاسی همسر بدهد؟ لذا هر جا می رفت، به او ایراد کار، سربازی، شغل ثابت با حقوق دائم، ماشین، خانه و ... را می گرفتند. او هم که اینها را نداشت، با دل شکستگی از این خانواده به آن خانواده می رفت! خانواده خودش، دیگر از دست او خسته و آزرده شده بودند تا اینکه یک روز به او گفتند: تو باید چندی صبر کنی که شرایطت مساعدتر بشود و به یک وضع ثابتی برسی تا در خانه هایی که می زنیم، آبرومندانه تر و با عزت تر باشد. اما او که فردی مذهبی بود، دائما به آنها می گفت: خدا وعده کرده است که اگر فقیر باشید و ازدواج کنید، شما را بی نیاز می کند. الان وقت سررسید وعده خداست. و من مطمئنم خدا خلف وعده نمی کند. به خاطر همین دائما بر خواسته خود اصرار می کرد و خانواده اش را به همراه خود به در خانه های مختلف می کشانید!
تا اینکه بالاخره در بهار سال 90، مورد دلخواه خود را پیدا کرد. خانواده ای که از لحاظ توقع، در حد بسیار بسیار پایین بودند اما از نظر مادی و مالی، در وضع خوبی به سر می بردند! به حدی که هیچ ایرادی از نظر شغل، سربازی، تحصیل، کار، سرمایه، ماشین، خانه و ... به او وارد نکردند و فقط ملاک خود را اخلاق خوب گذاشتند. جالب است که آن خانواده به او می گفتند تو فقط اخلاقت خوب باشد، بقیه اش را خدا خودش درست می کند. عجیب این که هر چه این پسر به آنها از معایب خود می گفت، آنها توکلشان را بیشتر می کردند و تازه به این پسر هم دلداری می دادند! هر چه این پسر می گفت من از خود خانه جدایی ندارم. آنها در جواب می گفتند: ما هم از ابتدا خانه نداشتیم، اما خدا به ما داد! عجبا. من کار با حقوق ثابتی ندارم، آنها می گفتند: اشکال ندارد. خدا خودش کار را درست می کند. او می گفت: من مهریه بسیار پایین را قبول دارم، آنها و همچنین دخترشان می گفت: اتفاقا ما هم با مهریه بالا بسیار مخالفیم. مهریه خوشبختی نمی آورد. می گفت: من هزینه مراسم عروسی آنچنانی را ندارم: می گفتند: مراسم اصلا مهم نیست. اصلا بروید به ماه عسل و نیازی به مراسم گرفتن نیست!! پسر از این همه نعمت خدا که به یکبارگی بر سر او نازل شده بود، بسیار شگفت زده و مات و مبهوت شده بود.
خلاصه همه شرایط فراهم بود؛ ظرف مدت یک هفته، با دختر آن خانواده (با صیغه محرمیت) نامزدی کرد. در حالی که برای ادامه تحصیل همچنان به تهران سفر می کرد و گاهی به خانه سر می زد. در این مدت از درآمدهایی که بصورت پاره وقت و اندک از کارهای دانشجویی در می آورد، خرج خود را تامین می کرد. درس را تمام کرد و پایان نامه اش را با نمره 19 به پایان رسانید و مدرک کارشناسی ارشد را گرفت. به شهر خود مراجعه کرد، در دانشگاه شهر خود، به طور غیرمنتظره ای در قسمتی از آن با حقوق ماهانه 300 هزار تومان مشغول به کار شد. و زندگی را با کمترین هزینه ها می گذراند. (دقت کنید در سال 91)
در سال 1391، وی با مهریه یک جلد کلام الله مجید و مهر السنّه یعنی مهریه حضرت زهرا (س) (که در سال91 حدودا معادل 3 میلیون تومان بود) عروسی کرد در حالی که هنوز ماهانه 300هزار تومان را بعنوان حقوق می گرفت! عروسی خود را در بهار سال 91، با پنج 5 میلیون تومان دقیق، برگزار کرد. بله. درست شنیدید، عروسی در تالار، فقط پنج 5 میلیون تومان. با 400 نفر مهمان و شیرینی، شام و میوه و تمام دیگر رسومی که در عروسی ها مرسوم است! (البته با کمک گیری از خدمات کانون ازدواج آسان شهرشان که در اکثر شهرها وجود دارد.)
خانه را چه کرد؟ پارکینک منزل پدری خود را با وام ازدواج، تبدیل به یک واحد مسکونی 40 متری کرد و در آن سکونت پیدا کرد. البته اقساط وام ازدواج را نیز تا چندمدت پدرش تامین می کرد. ولی از مدتی بعد، خود عهده دار این اقساط هم شد.
مدتی بعد، توانست در گزینش یکی از ارگان های نظامی کشور، ظرف مدت 1 ماه قبول شود (شما خود می دانید گزینش های رسمی چقدر طول می کشد) و هم اکنون هم در آن شغل به سر می برد. از این طریق سربازی او هم حل شد. اکنون او حقوق مکفی دارد. توانسته است ماشین تهیه کند و خلاصه زندگی اش حسابی روی ریل افتاده است!
این موردی بود که من به چشم خودم با تمام وجود آن را دیدم و حس کردم که وعده خدا حق است و اگر گفته است فقیر هم باشی ازدواج کن و خدا تو را بی نیاز می کند، واقعا هم همین طور شد و وعده خداوند صحیح از آب در آمد. این ماجرا، ابدا یک داستان یا قصه ساختگی نیست. واقعیت زندگی است. آنچه که اتفاق افتاده و تجربه شده است. پسرها این داستان واقعی را که اخیرا اتفاق افتاده است، با دقت به یاد داشته باشند و همیشه به وعده خدا امیدوار باشند و بر اساس آن اقدام کنند. دخترها، این داستان را در دل خود ثبت و ضبط کنند و اگر خواستگاری با شرایط مادی ضعیف اما فرد خوب و مورد اطمینان برای آنها آمد، به هیچ عنوان غصه مسائل مادی ازدواج را نخورند و اگر ایمان و امانتداری او را پسندیدند، ازدواج کنند و مطمئن باشند همه آنچه می خواهند خداوند به آنها می دهد و از آن بهتر را نیز در پیش رو دارند.
سخنرانی در مورد سبک زندگی اسلامی، در دانشگاه فردوسی مشهد