جوجوخان اولش که از تخم مرغ در میاد، برای خروس خان، پدرش احضاریه و اخطاریه می یاد که سریعا یک کپی از همه صفحات شناسنامه خودت، مادر و خود جوجوخان، یک کپی از کارت ملی همه اعضای خانواده، 6 قطعه عکس سه در چهار و باقی مدارک رو تهیه می کنی می آیی در اداره ثبت جوجه کُِشی برای تشخیص هویت. شاید جوجوی خودت نباشه (والااا). چند وقت بعد که تعرفه دونه به بازار می یاد، بازم به ابوی می گن یک کپی از همه صفحات....و 6 قطعه عکس سه در چهار تمام رنگی و باقی مدارک رو تهیه می کنی میاری واسه دونه...القصه جوجوخان که بزرگ می شه وارد اجتماع دهات می شه، می ره می بینه یک جای دوری یک سری دونه ریخته. تا میخواد بخوره، صاحبدونه می گه: اول برو یک کپی از تمام ......تمام رنگی و باقی مدارک رو بیار بعد یک نوک بزن. می ره به برکه می خواسته آب بخوره تا نوکو می بره یک غولی (مثل غول دریایی سندباد!!) از برکه در میاد می گه اسم من «بروکراس»ه! اول برو یک کپی .....رنگی و الباقی رو بیار تا بذارم آب بخوری. اونم هردفعه میاره.... خلاصه تا اواخر عمر همین طور مدارک تحویل می داده تا یک روز گذارش می خوره به سر جاده، یک آن، چشمش می خوره به یک تابلو که روش نوشته بوده: دهکده ی بازی از این طرف! کمی پایین تر نوشته بوده: چکمه آهنی فراموش نشود! پایین تر نوشته بوده: صبر ایوب و اعصاب نوح پشتیبانتان.... پایین تر: «بروکراس»، کاغذبازی خوبی را برای شما آرزومند است!!
امام جمعه موقت شیراز در یکی از نمازجمعه های اخیر: یا شناسنامه باشد یا کارت ملی!!