این نوشته زاییده تخیلات محض نویسنده است، پس آن را جدی بگیرید!
شیطان: خدایا دارم می سوزم، دارم می سوززززم....کمک... کمکـــم کن...واااای
خدا: چته چی شده، رجیـم من، عدو من! جو گیر شدی مثل اینکه. تو همه جات از آتیشه. خودم خلقِت کردم. خجالت بکش. تو باید از آب بترسی نه از آتیش که خودتی!
شیطان: خداااایا... از آتیش خودم که نیست، اونکه خیلی وقته از زمان «آدم» دارم می سوزم، ولی دیگه عادت کرده بودم، تا اینکه این موجود کثیف... لعنتی.....خدایا این دیگه چیه خلق کردی؟!
خدا: این قدر آخ اوخ نکن ببینم چی می گی. منظورت کیه؟
شیطان: بابا همین...چیز...آمریکا رو می گم دیگه. مثل خوره افتاده به جون من! تا من میام یک نقشه ای بکشم یک گندی بزنم، قبلش می ره حسابی فساد می کنه، دیگه من بیکار می مونم. خدایا خیلی بهش حسودیم می شه. کثافت کاری رو خیلی بهتر از من بلده!
خدا: من اصلا این موجود خبیث رو خلق کردم که حال تو رو بگیرم، تا درس عبرتی باشه که دیگه بنده هام رو گمراه نکنی!
شیطان: خدایا...خواهش می کنم...تمنا می کنم...این رو نابودش کن...من کلا آبروم رفته، کار و کاسبی ما رو کاملا کساد کرده...هیچکی دیگه حرف من رو گوش نمی کنه...شده خدا، اونجا نعوذبالله خدایی می کنه....خیلی از عربها و حتی به ظاهر مسلمونا هم دارن می پرستندش. مثل همین ملک عبدالله، آل خلیفه، علی عبدالله فاسد! و بعضی هم حتی تو این راه شهید شدن! مثل مبارک، قذافی و....
خدا: تو اینها رو نمی خاد برای من توضیح بدی. خودم می دونم...می خام بلایی سرشون بیارم که همه اولین و آخرین بحالشون گریه کنن...تو رو هم فراموش نکردم. با هم نابودتون می کنم...ولی به موقعش...هم تو و هم از تو کثیف ترها رو یکجا میندازم اون تو...می دونی که کجاست!!
شیطان: قربون دستت برم خدا. پس اگه ممکنه همه مون رو باهم نابود کن که من ریخت نحس این کشور و سیاستمداراش و دولتاش و ...رو نبینم. به خودت قسم خسته شدم دیگه. اصلا با کله می رم تو حوزچه آب سرد!!
من برای شما اِلِه می کنم، پس نتیجه می گیریم که به من رای دهید
من برای شما بِله می کنم ..... به من رای دهید
من احتیاجی به وکیل شدن ندارم، بخاطر شکست نفسی به من رای دهید
مجلسی دیگر می سازم رای دهید
رئیسش را هم عوض می کنم هر کس شما گفتید می آورم
دولت را عوض می کنم! قوه قضاییه را عوض می کنم!، فقط به این شرط که به من رای دهید
...
چه ناهار خوشمزه ای بود!!!
....
رای دادیم...کی انجام می دهی؟
....
مگر من قوه مجریه هستم؟ دولت باید انجام دهد.
مگر من وقت دارم؟ شورای شهر باید تصمیم بگیرد.
من که پول ندارم، استانداری باید تصویب کند.
من نماینده همه مردم هستم، فقط نماینده شما که نیستم.
ما آنجا می توانیم یک فوریتی، دو فوریتی، سه فوریتی و n فوریتی هم تصویب کنیم، ولی قول نمی دهیم به تعداد همان فوریتی که تصویب می شود، کار فوری هم انجام شود.
اصلا بابا این مجلس، یکدست نیست، با هم هماهنگ و همراه نیستند، با یکدیگر اختلاف دارند... شما نمی دانید در آنجا چه خبر است...تازه سقفش هم کوتاه است...!
4 سال بعد...
من برای پیشرفت این مملکت 4 سال زحمت کشیدم. پس مطابق رزومه مثبت من، بازم به من رای دهید
- حتما به شما رای می دهیم ولی به خود شما نه، به سقوط شما!!!
مرحوم دهخدا می گفت: اگر وکیل انتخاب می کنید تو را به خدا دقت کنید، چشمتان را باز کنید و ببینید خداوکیلی چه وکیلی می فرستید...
قبل از انتخابات، به دو عدد چشم باز محتاجیم...خدا عوضتان دهد
جوجوخان اولش که از تخم مرغ در میاد، برای خروس خان، پدرش احضاریه و اخطاریه می یاد که سریعا یک کپی از همه صفحات شناسنامه خودت، مادر و خود جوجوخان، یک کپی از کارت ملی همه اعضای خانواده، 6 قطعه عکس سه در چهار و باقی مدارک رو تهیه می کنی می آیی در اداره ثبت جوجه کُِشی برای تشخیص هویت. شاید جوجوی خودت نباشه (والااا). چند وقت بعد که تعرفه دونه به بازار می یاد، بازم به ابوی می گن یک کپی از همه صفحات....و 6 قطعه عکس سه در چهار تمام رنگی و باقی مدارک رو تهیه می کنی میاری واسه دونه...القصه جوجوخان که بزرگ می شه وارد اجتماع دهات می شه، می ره می بینه یک جای دوری یک سری دونه ریخته. تا میخواد بخوره، صاحبدونه می گه: اول برو یک کپی از تمام ......تمام رنگی و باقی مدارک رو بیار بعد یک نوک بزن. می ره به برکه می خواسته آب بخوره تا نوکو می بره یک غولی (مثل غول دریایی سندباد!!) از برکه در میاد می گه اسم من «بروکراس»ه! اول برو یک کپی .....رنگی و الباقی رو بیار تا بذارم آب بخوری. اونم هردفعه میاره.... خلاصه تا اواخر عمر همین طور مدارک تحویل می داده تا یک روز گذارش می خوره به سر جاده، یک آن، چشمش می خوره به یک تابلو که روش نوشته بوده: دهکده ی بازی از این طرف! کمی پایین تر نوشته بوده: چکمه آهنی فراموش نشود! پایین تر نوشته بوده: صبر ایوب و اعصاب نوح پشتیبانتان.... پایین تر: «بروکراس»، کاغذبازی خوبی را برای شما آرزومند است!!
امام جمعه موقت شیراز در یکی از نمازجمعه های اخیر: یا شناسنامه باشد یا کارت ملی!!
محروم مغفور لهراسب دوپهری شعری سروده اند:
آبی نیست،
نانی نیست،
می نشینم لب جوی،
مردن ماهی ها،
تشنگی،من، نان، آب!
پاکی خوشه مرگ!
پدرم مویز می چیند،
خشکی دانه مویز،
سفره ای بی نان و،
لب دریایی تر!
تشنگی انگورها را هم،
مثل لب های ترک خورده،
مویز کرد!
چه دهی باید باشد
ده بالا
کوچه باغش مملو
از صدای دوپیس دوپیس
پارتی شاید باشد
باندهاشان پر موسیقی باد
ومویز را پدر
می رود در بازار
می فروشد دوزار
به اهالی ده بالایی
شاید این دوپیس ها
بهرشان پربارتر
شادتر، باحال تر
بزند هر شب و صبح
تا به آواز حقایق که در آن زندانی است
«دل تنهایی شان تازه شود»
ندیدیم نون گندم، ولی خوردیم از دست مردم!
یارو گور خر رو صافکاری و رنگ می کنه، می خواسته به جای خر بفروشه می بینه نمی صرفه! یه ماه بعد بارون میاد زنگ می زنه!!
هر که نان از عمل خویش خورد- دیگران از عملش نان نخورند!
یک بار جستی ملخک، دوبار جستی پروانه، سه بار جستی شاپرک، چهاربار جستی گنجشک، پنج بار جستی کفتر، شش بار جستی شاهین، هفت بار جستی بالابان، ...بار جستی شترمرغ! شترمرغ که پرهم داره، خودش خبر هم داره، نمی تونه بپره، با اینکه گنده تره!! هر کی می گه این طور نیست، نمره زیست می گیره بیست!
اندکی فکر، معنی نزدیک است!!
در ادب متجدد، آورده اند لغت پارتی، دارای معانی گونه گون بوده و بقولی مالتی مینینگ می باشد بحدی که راقم این سطور، سبابه حیرت به دهان تعجب دوخته، فهم نکرده است که این پارتی کدام است و آن پارتی کدام!! باشد که لینگویستیکس به فغان ما برسد، خدا کند.
اگر یای لغت را حمل بر نسبت کنیم، به قومی باستانی اشارت می کند که اهل پارت بوده اند که می توان گفت همه آنها «پارتی» می باشند و هر که با آنان رفیق بودی برای آنان چه ها که نکردندی! لکن اگر یا نسبت نباشد، عملی بس قبیح و وقیح است که قوای امنیه و کمینیه، یعنی کِلاشی ها و باتوم دارباشی ها بدان حمله کرده سماط فسق و اکس را بر می چینند (ایدهم ا...) لکن هنوز به استماع می رسد برخی با اینکه این «عمل قبیحه» را دارند، در اقصی ادارات دولی، به استخدام گمارده می شوند و اکثر متعجبا از آنکه صلاح و اصلاح آنها هم موید می گردد. کانفیوزکننده تر از آن را نیز حقیر در ذهن دارد که کیبورد از نوشتن آن حیا دارد! هر چه باداباد. عده ای از رجال و نساء بالا و صاحبان کرسی ها نیز گهگاه در پارتی گرد هم می آیند و نام آن را شورسیاسی گذارده، تریبون ها جار می زنند که چنین و چنان شد!
این ؟ کنون در مخیله هر ابوالبشری می آید که شخص دارای پارتی، آیا یمکن که فردی از قوم باستانی را زنده کرده به اداره جات برد؟ و الا، چگونه باشد که رود در مجالس کذایی حرکات گردشی انجام دهد، آواز «جئناکم» سردهد و مستخدَم هم گردد؟!
بحق هر آنچه که کس ننگرد
عجیب و غریب است و فکرت برد!
ترجمه جالبی هست از سوره جمعه آیه 4-8 که توسط خودم انجام شده. طنز ظریف آیات رو خوب دقت کنید. سعی کردم کمی بازش کنم! ایشالا
(ما به یک کسانی تورات دادیم ولی می دانی) مثال کسانی که تورات رو بارشان کردیم (یا بهشون دادیم گفتیم بگیریدش بعد اونها اون رو گرفتن و ظاهرا دستشان است) اما عواقب آن را تحمل نمی کنند و به آن عمل نمی کنند و بکارش نمی بندند، مثل کیست؟ این شبیه همان مثل خری است که کلی کتاب و مطالب علمی بارش کرده اند و دارد آن را حمل می کند و این طرف و آن طرف می برد! (و هیچی از آن سر در نمی آورد و نمی داند یونجه است یا کتاب!!). چقدر مثلشان بد است، و شبیه بد چیزی هستند! چه کسانی؟ اینهایی که گفتند آیات خدا مطالبی دروغه. (گفتند مثلا اینها که آیات خدا نیست، یا خدانکرده گفتند خدا دروغ گفته! یا اینها را هم نگفتند ولی در دلشان اینها را دروغ می پندارند. مثلا می گن اینها که مال قدیمه! اینها مال پیامبر اینهاست و ... وای بر من!). (این به ظاهر آدمایی که دروغ می بندند، مشتی ظالمند) خدا هم که هیچ ظالمی و هیچ قوم ظالمی را هم که راهنمایی نمی کنه (که گم نشن و مثلا با بارشون نیفتند داخل چاه!)
ای پیامبر من. به یهودیان بگو: ای کسانی که می گویید ما یهودی هستیم و یهودی شده ایم، اگر فکر می کنید که فقط شما دوستان خدا هستید و دیگران نیستند، اگر واقعا راست می گویید آرزو کنید که بمیرید (که زودتر بروید پیش کسی که می گویید دوستش هستید و او هم شما را دوست دارد! و زودتر به او بپیوندید)
و (مطمئن باش که) آنها هیچ وقت عمرا چنین آرزویی نمی کنند، یعنی اون چیز را آرزو نمی کنند! (می دانی چرا؟) بخاطر کارهایی که انجام داده اند (اینها یک کارهایی کرده اند که می ترسند که بمیرند یا پیش بقول خودشان دوستشان بروند، شاید می ترسند که خدا دوستشان نداشته باشد؟!). (شما نمی دانید چه کار کرده اند ولی) خدا که خوب می داند این ظالمین چه کرده اند (و جیک و پیک زندگیشان را هم خوب می داند.)
(آنها هم آرزوی مرگ نکنند یا آرزوی مرگ هم نکنند، ) بهشان بگو همون مرگی که از آن شدیدا فرار می کنید، یک روز (خودش شخصا) به ملاقات شما می آید (می خواهید آرزو کنید بمیرید یا می خواهید آرزو نکنید، او خودش یک موقعی خدمت می رسد) سپس (یک کسانی) شما رو بر می گردانند به پیش کسی که آشکار و پنهان را خوب می داند! (اون وقت دیگر می خواهید چه کار کنید، باز هم فرار می کنید؟! بقول معروف یکبار جستی ملخک!). اونوقت آن عالم در آنجا شما را باخبر می کند که چه کار می کردید (مگه خودشان نمی دونن که چی کار کردن؟ چرا می دونن، ولی اونجا اولا رسواشون می کنن، ثانیا خبرشون می دن! به چی؟ به عواقب اعمالشون که چه بلایی قراره سرشون بیاد)
آقا پاشین بریم یک فکری بحال خودمون بکنیم که قرآن رو زمین مونده!
این ماجرا در دانشگاه واحد «رطب آباد» علیا رخ داده است.
یک روز استاد داشت سر کلاس «م» درس می داد و همه به دقت گوش داده و نظر می دادند و بحثی بس کانترو ورشال! در گرفته بود که ناگهان یکی از استادان از کلاسی دیگر به نام «د»، فردی را برای مذاکره و بحث بر سر مسائل امتحانی مهم به کلاس م فرستاد. پس از مدتی که روند روال پروسه فرایند طبیعی کلاس بصورت کاملا طبیعی طی می شد، استاد دید در کلاس زمزمه هایی به گوش مبارک می رسد که ساز مخالف سر می دهند. از قضا فرد شخیصی از کلاس با مهمان بر سر مسائل نه چندان جزئی، دعوا و بگومگو کرده و با دست گردن مهمان را نوازش کرده است. مهمان نیز پاسخ محبت وی را داده و چک آبدار پرملات را بر چهره نورانی وی طنین انداز فرموده است؛ غافل از اینکه اینجا کلاس است و محل درس و گفتگو، و نه میدان ووشو و آی کی دو! استاد را غیرت استادی فرا می گیرد و خود بدتر از همه، مهمان را با نوازش های آبی! (مانند آب دولیو، آب چاگی و سایر اصطلاحات تکنواندومآبانه!) به در رانده و مهمان نیز ناراحت از اوضاع قاراشمیش، عطای کلاس را بر لقایش ترجیح داده است. حال در این اوضاع فلکی و بگومگوی الکی، سر و صدای بی مورد و خون قرمزه یا رِد! کسی باید باشد تا بار تحمل عواقب به کتف کشد و در اصطلاح عوام، خری نیز که حجم سنگین باقالی را بار کرده، بتواند راه رود.
اصلح الله تعالی کل شیء بقدرته!
هر چند نصیحت نبدی جای کلاسی
گو یقه رها کن و بمان حضرت عباسی!!
چندی پیش جایی دیدم یک آگهی زده بود: به تعدادی خانم جوان جهت مسافرت به قشم و کیش نیازمندیم! آن هم کجا؟ روی دیوار مصلی!! احتمالا آگهی های زیر بعدا از دهان و قلم نامبارک عده ای استخراج شود:
· به تعدادی خانم دارای روابط عمومی و خصوصی بالا جهت حفاری در قبرستان نیازمندیم. معاونت اشتغال و اشغال افراد آشغال
· هنرستان هنرهای پیچشی و گردشی «لیلی». دارای کادری مجرب و مجرد در جهت آموزشهای هوازی (ایروبیک) و بی هوازی (بی ایروبیک). واویلا لیلی را از یاد نبرید. روزهای زوج خانم ها-روزهای فرد اقایان- روزهای جمعه خانم ها و آقایان!
· یک شرکت نوپا قصد دارد اقدام به جذب تعدادی خانم دارای جذابیت بصری، برای بصرهای عده ای نماید. فعالیت بسیار آسان و با حقوق مکفی. از پذیرش افراد باحجاب به شدت معذوریم.
· خرید، فروش، کرایه، و رهن انواع مختلف ناموس انجام می شود. بنگاه معاملاتی بیحجاب
· آزادی را از ما بخواهید. محل کاری امن بهمراه همکارانی خوش تیپ، هیکلی و باسابقه. شرکت جهان پیمای 80 روزه اقدام به استخدام 5 خانم ترجیحا و حتما جوان برای بکارگیری در تورهای مسافرتی می نماید. غیرت کمتر=زندگی بهتر
· طلاق در سه شوت! فقط با سه عدد بمب قوی زندگیتان را متلاشی می کنیم: بی غیرتی، پول و بداخلاقی. شک نکنید.
· کاری کنید که همه شما را ببینند. با ظاهر خود به دیگران خدمت کنید. بگذارید دیگران از دیدن شما لذت ببرند. به یک خانم برای منشی گری و روابط عمومی بطور کلی نیازمندیم.
· یک مقام مسئول درپیت: امروزه زنان اگر می خواهند ترقی کنند باید به اشتغال روی آورند. اگر نیاورند این امر کان لم یکن تلقی خواهد شد. مردان جامعه لیاقت شغل را ندارند. «اداره امور فلان و مبارزه با آمار پایین شوهر!»
هر یه دو بیتی، مال یک ضمیره/ واسه اونی که مطلب رو می گیره!!
می خواستم توضیح بدم، ولی شعر شد!! ببخشید
من:
«عمرم به سر آمد و به سامان نشدم
جانم به لب آمد و به درمان نشدم
پارسا، قاضی و مفتی و وزیر
جملگی شدم ولی مسلمان نشدم»
ما:
یک لحظه اگر شویم آدم خوب است
گیریم به حال خویش ماتم خوب است
از معرکه گر گریختیم آن موقع
گر جمع شویم زیر پرچم خوب است
شما:
پرچم که شما به دوش خود می بردید
در راه غریبه ای رسید و دزدید
امروز بگویم که چرا گم شده اید
دزدان خودیند،چون شما کور شدید!
آنها:
آنها که زمین و آسمان را گشتند
سردرگم و درگیر چهار و هشتند
بیچاره همانها که به دنبال سراب
از زندگی عزیز خود بگذشتند!!
تو:
ای دوست برو ره مسلمانی گیر
از ممتحنت نمره «پایانی» گیر
تا رد نشوی در این بیابان بلا
دامان همانکه دانم و دانی گیر
التماس دعا، اول برای گناهکارا ، بعد برای شما!!