عجب روزگاریه... عجیبه جدا
خواب دیدم گرگ ها به خونخواهی گوسفندها علیه انسان قیام کرده اند!! عربده و فریاد و سر و صدا، که شما انسان ها چرا گوسفندها رو می کشید و می خورید؟ منشور حقوق گوسفندی نوشته بودند، خیلی دقیق و خوشگل که هم گرگ پسند بود هم انسان پسند و حتی گوسفند پسند!! بردند اون رو توی سازمان کل خودشون تصویب کردند. بعد یکی یکی چوپان ها رو محاکمه می کردند که این چوپان مثلا چندتا گوسفندش رو فروخته برای خوردن انسان ها. مثلا این چوپان نگذاشته ما بیاییم گوسفندهاش رو بررسی کنیم که ببینیم حقوق گوسفندی در گله او رعایت شده یا نشده. فلان چوپان دیگه، حق گرگ ها رو رعایت نکرده چون که برای گله اش سگ نگهبان گذاشته!! و خلاصه کاری کرده بودند که با این حساب، کل گوسفندهای دنیا باید مفت و مجانی در چنگ این گرگ ها قرار می گرفت....
بعد توی خواب، این گرگ ها یواش یواش تبدیل شدند به انسان،.... کت و شلوار پوشیده بودند. کراوات زده بودند و مثل دیپلمات ها شده بودند. دیگه هیچ کس هم نمی فهمید که اینها ذاتا گرگ بودند. همون کارها را می کردند اما اینبار با ظاهری انسان نما. چوپان ها دسته دسته می آمدند و مجوز می دادند که گرگ های انسان نما بیایند همه جای گله شان را بررسی کنند. گرگ ها هم یواشکی چند تا چنگ هم می زدند و چند راس رو می انداختند یا زخمی می کردند. اما سریع پنهانش می کردند که کسی متوجه نشود. حتی در غذای گوسفندان علف هرز سمی می ریختند!! در خواب که بودم خیلی تلاش کردم داد بزنم که بابا!..اینها گرگند. گولشون رو نخورید. نگذارید گوسفنداتون بیفتند زیر چنگال اینها. گرگ....می دونید یعنی چی؟ یعنی دشمن خونی گوسفند که فقط گوسفند رو نمی کشه که بخوره. بی محابا و بدون دلیل موجه می کشه. وقتی به یک گله حمله می کنه، همه رو یک چنگی می زنه و کلی زخمی می کنه و کلی می کشه. آخر سر یکی رو برمی داره و می بره!! حتی وقتی هم که گرسنه نیست حمله می کنه.... هر چه سعی کردم و داد زدم کسی حرفم رو نشنید که نشنید....
به نظر شما این واقعا خواب بود؟؟..... واقعاًًًًً
یه شعر خوشگل گفتم، فقط نکته اش اینه که باید یکم روش فکر کنین که بفهمینش. خداکنه مفید باشه، ما که دعا می کنیم!!
قصه های «مسلمون» میخام یه قصه ای بگم- قصه بسته ای بگم باز کردنش با شماها- شما عزیز جان ما قهرمون قصه من- ساده ه و اهل وطن اسمش مسلمونه و دل- پاکه و از گناه خجل «مسلمون» قصه ما- دهاتیه، یک لا قبا فرهنگ و اینها نداره- دلش پره، مسافره گاهی یه حرفی می زنه- دل شما رو می رنجونه چونکه نگاش به شهریاس- یه شهریکه پر از گناس هر چی می بینه رو میگه- فرهنگ نداره اون دیگه! با شهرو مردمش یکم- بگی نگی یا بیش و کم نمی سازه، نمی تونه- آخه اون یه مسلمونه!! یه روز که واسه ی کاری- زد و اومد با سواری به شهر پر از شلوغی-دود و ماشین های بوقی! دید که تو این شهر بزرگ-خیابونا پر شده گرگ گرگا ولی هر قدر بودن-گوسفندا بیشتر تر بودن هرده تا گوسفند که میدید-یه دونه گرگ داشت می درید خیلی تعجب کرده بود-شاید تو خواب یا مرده بود؟! چشماشو هی مالش می داد-دید نه داره گوسفند میاد اما عجیب تر از اونا-گوسفندا بودن، ای خدا! رو گوسفندا نوشته بود-بیا بخور گرگ عنود! هرچی که گرگا می زدن-گوسفندا بیشتر می شدن پیش خودش هی فکر میکرد-رنگش شده بود زرد زرد چرا اینا اینطورین؟- گوسفندا کودن نبودن! هر چی اونا بیشتر بیان- گرگای بیشتری میان غذا تو هر جا بیشتره- گشنه اونجا زیادتره باید که اینقدر نیان-گوسفندای بسته زبان تا که گرگا هم کم بشن- یا شایدم آدم بشن!! اگه که مجبورن بیان-سعی بکنن مخفی بیان پشمای زیباشونو با- یه پوششی یا که قبا بپوشونن که نبینن- گرگای بی اصل و وطن قصه رو این طوری نوشت-شاعر ما تا که سرشت تعبیر شعرو بدونه- اگه ندونه پنهونه!!