سلام
این تیتر را به این خاطر انتخاب کردم که دو تن از دوستان و آشنایان بنده در چند روز گذشته بدون هیچ گونه سابقه، عارضه قبلی یا مشکل جسمی، و با دلایل کاملا ساده از دنیا رفته اند. تقریبا علت فوت هر دو سرما خوردگی بهاری ساده بوده است. و این بسیار برای من مایه تعجب و حیرت شده است.
و دیگر اینکه این تیتر اشاره دارد به دهها و صدها و هزاران مورد مرگ انسان ها که در اثر عوامل خیلی ساده، و به دور از تکلف و پیچیدگی اتفاق می افتد. چه بسیار اشخاصی که شب با راحتی می خوابند و صبح دیگر بیدار نمی شوند و در همان بستر از دنیا می روند...چه بسیار کسانی که کوچکترین زخمی هم بر نمی دارند، اما به یکباره دچار ایست قلبی می شوند. و هزار و هزار مورد دیگر....
با این حساب انسان هرگز نباید گمان کند که وقتی امشب را خوابید، فردا حتما بیدار می شود و زنده است. هیچ اعتباری به زندگی انسان نیست. هر لحظه ممکن است تمام شود. یک لحظه به انسان می گویند فرصتت تمام شد. و دیگر وقت رفتن است. و انسان وقتی این مرگ ها را می بیند، بی درنگ، یاد آن همه برنامه ریزی و کارهایی می افتد که می خواست در زندگی دنیا انجام دهد ولی وقت آن نیست. فرصت چندان نیست. یک آن فرصت ها از دست می رود و به پایان می رسد. مرگ هیچ وقت خبر نمی کند.
گاهی ما به زندگی دنیا عادت می کنیم و متوجه گذران آن نمی شویم. خیال می کنیم یک روند تکراری است. امروز می آید، فردا هم می آید. می نشینیم پس انداز می کنیم. برنامه ریزی های بلند مدت می کنیم. هزار و یک فکر و خیال می کنیم. حتی گاهی مواقع از این تکرار شب و روز خسته و افسرده هم می شویم. ولی نمی فهمیم که اصلا این گونه حساب کردن، هیچ مبنای عقلانی ندارد.
باید هوشیار بود که فرصت برای کارهای خیر نیز خیلی کم است. فرصت کارهای فرهنگی..کارهای خداپسندانه.... فرصت عمل به دستورات ائمه...فرصت تحقق بخشیدن به شعار سال....!
واقعا ما حواسمان نیست که: هر دم از عمر می رود نفسی- چون نگه می کنم نمانده بسی! اگر عاقل باشیم، هر دم از عمر که می رود ما را یک قدم به سمت مرگ نزدیک می کند، تازه آن هم مرگی که ممکن است یک ساعت دیگر اتفاق بیفتد و ما بی خبر باشیم. این برای تک تک ماست. هیچ کس خودش را مستثنی از این قاعده نکند.
انسان باید هر برنامه ای از کار خیر و نیک دارد، همین الان پیاده کند. کاری را به فردا نگذارد. کاهلی در انجام کارهایش نکند. فرصت اندک است.
عجب روزگاریه... عجیبه جدا
خواب دیدم گرگ ها به خونخواهی گوسفندها علیه انسان قیام کرده اند!! عربده و فریاد و سر و صدا، که شما انسان ها چرا گوسفندها رو می کشید و می خورید؟ منشور حقوق گوسفندی نوشته بودند، خیلی دقیق و خوشگل که هم گرگ پسند بود هم انسان پسند و حتی گوسفند پسند!! بردند اون رو توی سازمان کل خودشون تصویب کردند. بعد یکی یکی چوپان ها رو محاکمه می کردند که این چوپان مثلا چندتا گوسفندش رو فروخته برای خوردن انسان ها. مثلا این چوپان نگذاشته ما بیاییم گوسفندهاش رو بررسی کنیم که ببینیم حقوق گوسفندی در گله او رعایت شده یا نشده. فلان چوپان دیگه، حق گرگ ها رو رعایت نکرده چون که برای گله اش سگ نگهبان گذاشته!! و خلاصه کاری کرده بودند که با این حساب، کل گوسفندهای دنیا باید مفت و مجانی در چنگ این گرگ ها قرار می گرفت....
بعد توی خواب، این گرگ ها یواش یواش تبدیل شدند به انسان،.... کت و شلوار پوشیده بودند. کراوات زده بودند و مثل دیپلمات ها شده بودند. دیگه هیچ کس هم نمی فهمید که اینها ذاتا گرگ بودند. همون کارها را می کردند اما اینبار با ظاهری انسان نما. چوپان ها دسته دسته می آمدند و مجوز می دادند که گرگ های انسان نما بیایند همه جای گله شان را بررسی کنند. گرگ ها هم یواشکی چند تا چنگ هم می زدند و چند راس رو می انداختند یا زخمی می کردند. اما سریع پنهانش می کردند که کسی متوجه نشود. حتی در غذای گوسفندان علف هرز سمی می ریختند!! در خواب که بودم خیلی تلاش کردم داد بزنم که بابا!..اینها گرگند. گولشون رو نخورید. نگذارید گوسفنداتون بیفتند زیر چنگال اینها. گرگ....می دونید یعنی چی؟ یعنی دشمن خونی گوسفند که فقط گوسفند رو نمی کشه که بخوره. بی محابا و بدون دلیل موجه می کشه. وقتی به یک گله حمله می کنه، همه رو یک چنگی می زنه و کلی زخمی می کنه و کلی می کشه. آخر سر یکی رو برمی داره و می بره!! حتی وقتی هم که گرسنه نیست حمله می کنه.... هر چه سعی کردم و داد زدم کسی حرفم رو نشنید که نشنید....
به نظر شما این واقعا خواب بود؟؟..... واقعاًًًًً