زمانی آیت الله جوادی آملی جبهه مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند. در میان رزمندگان نوجوان باصفایی بود که 14 سال داشت. پایین ارتفاع چشمه ای بود و باران گلوله از سوی عراقی ها می بارید. لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا بنشینید و همانجا تیمم کنید. هنگامی که آیت الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان 14 ساله داشت به سمت چشمه می رفت برای وضو. بسیجیان هرچه فریاد زدند نرو خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد. آخر متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید.
آقا نوجوان را صدا کردند که عزیزم کجا می روی؟ گفت: میروم پایین وضو بگیرم. گفتند: پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می توانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با تیمم کافی است. نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند زیبایی زد و گفت: بگذارید حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی خواند و برگشت.
دقایقی بعد قرار بود عده ای از بسیجیان بروند جلو و با عراقی ها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان 14 ساله بود. یکی دو ساعت بعد آیت الله جوادی را صدا کردند و گفتند: حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند جنازه ای آورده اند. آیت الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان نوجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته. آیت الله جوادی آملی کنار جنازه اش روی خاک نشستند، عمامه از سر برداشتند و خاک بر سر مبارکشان ریختند و گفتند: جوادی! فلسفه بخوان. جوادی! عرفان بخوان. امام به اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟! من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست؟
بعلت تکان دهنده بودن، لطفا فقط گنهکاران بخوانند:
اِلهى اِنْ کانَ قَدْ دَنا اَجَلى وَلَمْ یُقَرِّبْنى مِنْکَ عَمَلى فَقَدْ جَعَلْتُ الاِْعْتِرافَ اِلَیْکَ بِذَنْبى وَسآئِلَ عِلَلى/ اِلهى اِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ اَوْلى مِنْکَ بِالْعَفْوِ وَاِنْ عَذَّبْتَ فَمَنْ اَعْدَلُ مِنْکَ فِى الْحُکْمِ/ ارْحَمْ فى هذِهِ الدُّنْیا غُرْبَتى وَعِنْدَ الْمَوْتِ کُرْبَتى وَفِى الْقَبْرِ وَحْدَتى وَفِى اللَّحْدِ وَحْشَتى وَاِذا نُشِرْتُ لِلْحِسابِ بَیْنَ یَدَیْکَ ذُلَّ مَوْقِفى/ وَاغْفِرْ لى ما خَفِىَ عَلَى الاَّْدَمِیّینَ مِنْ عَمَلى وَاَدِمْ لى ما بِهِ سَتَرْتَنى/ وَارْحَمْنى صَریعاً عَلَى الْفِراشِ تُقَلِّبُنى اَیْدى اَحِبَّتى/ وَتَفَضَّلْ عَلَىَّ مَمْدوُداً عَلَى الْمُغْتَسَلِ یُقَلِّبُنى صالِحُ جیرَتى /وَتَحَنَّنْ عَلَىَّ مَحْموُلاً قَدْ تَناوَلَ الاْقْرِبآءُ اَطْرافَ جَِنازَتى/ وَجُدْ عَلَىَّ مَنْقوُلاً قَدْ نَزَلْتُ بِکَ وَحیداً فى حُفْرَتى/ وَارْحَمْ فى ذلِکَ الْبَیْتِ الْجَدیدِ غُرْبَتى حَتّى لا اَسْتَاْنِسَ بِغَیْرِکَ/ یا سَیِّدى اِنْ وَکَلْتَنى اِلى نَفْسى هَلَکْتُ سَیِّدى فَبِمَنْ اَسْتَغیثُ اِنْ لَمْ تُقِلْنى عَثَرْتى فَاِلى مَنْ اَفْزَعُ اِنْ فَقَدْتُ عِنایَتَکَ فى ضَجْعَتى...
دعای ابوحمزه ثمالی
ترجمه:
خدایا اگر مرگم نزدیک شده ولى کردارم مرا به تو نزدیک نکرده من اعتراف به گناهم را وسیله عذر خویش به درگاهت قرار دهم/ خدایا اگر درگذرى کیست که سزاوارتر از تو به گذشت باشد و اگر عذاب کنى پس کیست که در حکم عادل تر از تو باشد/ رحم کن در این دنیا به غربتم و هنگام مرگ به غمزدگیم و در قبر به تنهاییم و در لحد به وحشت و بى کسیم و هنگامى که در برابرت به پاى حسابم آورند به خوارى جایگاهم رحم کن/ و بیامرز براى من آنچه از کردارم که بر مردم پوشیده مانده و ادامه بده برایم آنچه را که بدان مرا پوشاندى/ و در آن حال که در بستر مرگ افتاده و دستهاى یاران مرا به این سو و آن سو کنند بر من رحم کن/ و در آن حال که روى سنگ غسالخانه دراز کشیده ام و همسایگان شایسته ام به اینطرف و آنطرف مى گردانند بر من تفضل کن/ و هنگامى که خویشان اطراف جنازه ام را بر دوش گرفته اند با من مهربانى فرما/ وهنگامى که تک و تنها در میان گودال قبر بر تو وارد شوم بر من بخشش کن/ و به غربت من در آن خانه تازه و نو رحم کن بطورى که بجز تو انس نگیرم اى آقاى من اگر مرا به خودم واگذارى هلاک گردم آقاى من پس به که استغاثه کنم اگر تو لغزشم را نادیده نگیرى و به که پناه برم اگر عنایت تو را در آرامگاهم از دست بدهم...
خدایا غلط کردم...