اندر احوالات استادنا شیخ کبر الدوله کبیرالممالک متکبر السلطنه
شیخنا الاکبر کبیرمردی بود که کبراء اعاظم در برابرش تعظیم بکردندی و اگر نبود مضایق این دنیای دون، از کبر به آسمان می رفتی و دیگر بر نمی گشتی (ان شاءالله تعالی). روزی به تریش قبایش بر بخورد و به گستاخی یک انسان صغیر و غیر کبیر! اندکی از عبایش پاره شد. وی دست به دامن شیخ گشت که گرمرا ببخشیدندی و عفو کردندی چندان مدحت گویم که چاپلوسان و پست فطرتان دربار هم بر منکرش لعنت فرستند و سقف آسمان از این صفات کبریایی دو نیم گردد! شیخ با دست ضربتی محکم بر صورت وی نواخت که مزه مریز که ما را امثال تو بسیار است و صغیر به سمت دوری پرتاب شد. و غافل از اینکه صغیر دست به دامان شیخ بود. از قضا بقیه دامان نیز جر خورد و صغیر گریخت. الحمد لله
شلوار تکبرش پاره باد!!