شاطر: پسر....آی پسر... بدو جنگی یه سر برو میدون فردوسی صدهزارتومن ارز بخر. زودباش تکون بده هیکلو!
پسر: آقا. خمیر رو گذاشتم ور بیاد که برامون نون بشه. مردم صبح میان ها.
شاطر: بهت می گم برو دنبال ارز. نون برامون نون نمی شه. ارز داره هر روز گرون می شه. اسکن...فهمیدی؟
پسر: جواب مردمو چی بدم؟ بذار بچسبیم به نون.
شاطر: عجب پسر سمج و یه دنده ای شدی تو. اصلا در مغازه رو تخته می کنم پشتش می نویسم: بعلت پدرسوختگی مغازه تعطیل می باشد! بیا...خوب شد؟ بدو برو که ارز گرون تر می شه ته دیگش هم گیرمون نمی یادا
پسر: بابا ما فرهنگ داریم، عقل داریم. اگه همه کار و کاسبی شون رو تعطیل کنن بیفتن دنبال خرید و فروش ارز ، پس کی کار مردم رو رواج بده. کی به مردم نون بده. همه که می شن دلال! تازه شنیدم تو تلویزیون می گفت: اگه همه برن ارز بخرن، تقاضا زیاد می شه بازم قیمتش گرون تر می شه. بعدش همه چی یک دونگ می ره روی قیمتش. ملت بدبخت می شن که! اوستا بچسب به کارت! بی خیال ارز.
شاطر: نمی ری هان؟ حالا که این طوری شد خودم می رم. تو هم از فردا حق نداری بیایی سر کار. تو اخراجی... برو بیرون!
پسر: تو که نانواییت درش تخته است. من هم همون بهتر که تو نونوایی در بسته کار نکنم. می رم دنبال یک کاری که منت تو و این نانوایی فکسنیت رو نکشم. از قدیم گفتن:
هر که نان از عمل خویش خورد منت شاطر و نانوا نکشد!