«نیروی انتظامی اعلام کرد هر دختری با مانتو کوتاه موی بلند ناخن دراز واه و واه و واه پیدا بشه تو کوچه ها نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی هیشکی باهش رفیق نشه»، تنها روی چارپایه، با صد مدرک و پایه، هرچی بزرگ هم بشه، باهاس بمونه، بترشه، میشه پیر و وامونده، صدخواستگار پرونده! حرفای خوبو بر نکرد، نصیحتم اثر نکرد، باباش می گفت: دختر، می خواهی شوهر کنی؟ نه که نمی خام نه که نمی خام. چادرو می یایی به سر کنی؟ نه که نمی یام، نه که نمی یام. چرا نمی یایی؟ واسه اینکه من صبح تا غروب تو خیابون، مشغول کار و گردشم، واسه خودم الکی خوشم، می رم میون بازار، چیز می خرم صد هزار، با این و اون گپ می زنم، دلها رو تپ تپ می زنم، وقتی می رم سر کار، با صاحبکار یار یار! همه رو سر کار می ذارم، خر می کنم، دلیل دارم! بیا ببین چه کیف داره، بی شوهری، تعریف داره! با یک کلام صحبت و حرف، صاحبکارت میشه مث برف، واست می برّه مرخصی، خیلی زیاد، بیا برسی، همه تو رو تحویل می گیرن، زل می زنن، چش می دوزن، مشتریا زیاد میان، پر می شه شرکت تا بخواین، رئیس تشویق می کنه، هی تورو تصدیق می کنه، هر سر برجی که می شه، 200تومن واریز می شه! می ری توبازار طلا، خرج می کنی بالا بالا، چیزای بیخود می خری، هرچیزی سرخود می خری! می ری لوازم آرایش، ده کیلو می خری بعدش، دوباره فردا می رسه، اگه خوابی دیگه بسه، پامیشی مثل وحشیا، باید مرتب بشیا! قبل سحر بیدارباشه، تا آرایش تموم بشه!! امروز باید من بتونم، صد نفرو بچّزونم!
حالا دیگه خسته شدم، خسته و درمونده شدم، نه این وری، نه اون وری، نه صاحب کار یه وری، مشتریا، چشم چرونا، توی بازار، مهربونا! نه دوست خاک بر سر من، نه همکارم، «یاورِ» من، هیشکی نشد همسر من! تنها و افسرده شدم، ذلیل و پژمرده شدم، ناراحتم پشیمونم، اگه بازم جوون بشم، قدر خدا رو می دونم، سالم سالم می مونم، چادرو من سر می کنم، حجابمو بر می کنم، زیاد نمی رم سر کار، تا قیمتی بشم هزار، بیان هزارتا خواستگار، از اون طرف قطار قطار، مثل همین همسایمون، دختر خوب مش رحمون، شده یه مادر عزیز، کوتوله هاش ناز و تمیز...
ما بیش از این دست روی دل نقش اول قصه مان نمی گذاریم و قضاوت را به شما خواننده محترم وا می گذاریم.
پایین اومدیم دوغ بود، بالارفتیم ماست بود، به جون هر چی مُرغه، قصه ما راست بود!!!