اندر حکایات شیخ جلبک نمای و پیر خرافات
شیخ جلبک نمای مردی بود به غایت نامرد و مریدان بسیار داشت. دوستی داشت پیر خرافات نام که پیر همه خرافاتیان را
در آورده بود و سر در گریبان چاکش کرده مطالبی می فرمود که کس فهم نکرد. از قضا رفاقت سر به رقابت نهاد و جلبک نمای با حرکاتی نمایشی و ناموزون، مریدان پیر را نیز به گرد خود آورد به حدی که برای وی نعره ها زدندی و شلوارها پاره کردندی! (معاذ الله). پیر اندک مغزی که داشت را با اندک سرمایه ای که می چاپید تقویت کرد و شعار سرداد: پولها پیش منه، همه رو دادم به ننه!. لکن حربه اش اثر نکرد و مریدان همه جلبک بر تن مالیدندی و به دور شیخ به عیاشی پرداختندی. از قضا جلبک پژمرده شد و بخاطر ضعف به گوشه ای فتاد. چرا که مالیه قطع شده بود. اما شیخ هرروز کاغذی از جایی می دزدیدی و بیانیه می نوشتی و هارت و پورت کردندی. فی المثل مرگ عمه این را تسلیت گفتندی و عروسی ننه آن را تبریک. تا که یک روز، مریدان اسبق که از نامه های این احمق و هیکل لق و مکر و فریب پول های پاره، و سوروس پول نداره!! به تنگ آمده بودند، حلقه ای تنگ به دور وی ساختندی و با ضربات شست، وی را کشتندی و سبزی جلبکش را به خاک سیاه سپردندی تا عبرت همگان گردد و کس را به خدعه اوشکول ننماید! پیر خرافات نیز در گوشه ای از خرابات در حالی که در بحر خلیج عربی غرق بودی و از تنگی جا غرق عرق، در حالی که گوشیش آنتن ندادندی و مخش هنگ جان ناقابل به عزرائیل علیه السلام تسلیم کردندی و رفقا شادی کنان بر جنازه اش صرف و نحو خواندندی:
صرف الدنیا بای نحو کان دخل النار بکل نحو یکون!!